بويى ز سر زلف نگارين به من آريد
يک تار ازان طره مشکين به من آريد
مخمورم و جانم به سوى مى نگران است
آن باده که در داد نخستين به من آريد
خواهيد که از خاک برآيم پس صد سال
از ميکده بوى مى رنگين به من آريد
هر گه که غمى گشت پديد از دل، گفتم
غم را نخورد جز دل غمگين به من آريد
جان مى سپرد از غم هجران تو خسرو
روزى خبر عاشق مسکين به من آريد