شماره ٤٧٠: دلم برون شد از غمت، غمت ز دل برون نشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دلم برون شد از غمت، غمت ز دل برون نشد
زبون شدم که بود کو ز دست غم زبون نشد
به جلوه گاه نيکوان که هست جلوه بلا
کسى درون پرده شد که از بلا برون نشد
ز آب چشم عاشقان کجا ز ديده تر کند
ز شوخى شکرلبان دل کسى که خون نشد
چه ناله ها که کرد دل که يار از آن خود کند
رخ نکويى مرا چه حيلت است چون نشد؟
چو مردنى شدم ز غم، چه جويم از کسى دعا؟
که از دعاى مردمان حيات کس فزون نشد
ندانم اين که چون زيم، حيات دل چسان بود؟
ز جادويى که خسرو از دلت به صد فسون نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید