شماره ٤٦٤: مشو پنهان برون آ، عالمى را جان بياسايد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مشو پنهان برون آ، عالمى را جان بياسايد
زهى آسايش جانى که از جانان بياسايد
مکن منعم چو سيرى نيست از رويت، چه کم گردد؟
اگر بى توشه اى از نعمت سلطان بياسايد
نگه کن تا چه لذت باشد ار بنوازيم، جانا
که گر پيکان زنى بر سينه من جان بياسايد
مرا دردى ست کاسايش، نيابد، جز به يک تيرت
عجب دردى که جان خسته از پيکان بياسايد
چو من زين درد بى درمان نخواهم گشت آسوده
طبيب آن به بود کز کردن درمان بياسايد
از آن بدخو کرشمه بارد و غم بر دهد جانم
همين بار آورد کشتى کز آن ياران بياسايد
به راه عشق کانجا صد سکندر جان دهد تشنه
زهى بخت خضر کز چشمه حيوان بياسايد
تن نازک کجا تاب خرابيهاى عشق آرد؟
چگونه مرغ خانه در ده ويران بياسايد؟
دل و جانم که ناسايد بجز از ديدن خوبان
نپندارى که خسرو تا زيد زيشان بياسايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید