شماره ٤٤٤: سپهر هفتمين کانجا بسى برج روان گردد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سپهر هفتمين کانجا بسى برج روان گردد
به هر برجى خيالى ده که خورشيد روان گردد
چه شکل است آن ز بهر کشتن خلقى بناميزد
گه از دزديده بنمايد گه از شوخى نهان گردد
ز حسن خود چه در سر مى کنى باد، اى درخت گل
نهان نيم خيزش باش تا سرو روان گردد
که گرد آرد ز شادى جان گمره را دران ساعت
که جان گرد خيال او، خيالش گرد جان گردد
نيايد کوه جور از وى گران، ليک اين گران جورى
که در پيشش نيارد دم زدن کش دل گران گردد
مگر ز ديدنم مگرى که رسوا مى کنى ما را
چه بندم حيله چون بى خواست چشم من روان گردد
رخى سويم نه و در ما نگاه حيرتى افگن
ازان پيشم که زير خاک مهره رايگان گردد
کجا گردد به کام من فلک کان مه رسد زين سو
وگر گردد هم از فرمان شاه کامران گردد
وصال، اهل هوس جويند، خسرو را بس اين دولت
که او در کوى او بدنام و خلقى بدگمان گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید