شماره ٤٢٧: چه پندارى که من از عاشقى بيگانه خواهم شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه پندارى که من از عاشقى بيگانه خواهم شد
ز رسوايي، اگر چه در جهان افسانه خواهم شد
رسيد آن آدمى رو باز و آمد در نظر، دانم
به پاى ديگران امروز من در خانه خواهم شد
ز بس زيباست لاف عشق بازى خود پرستان را
چو با عشق آشنا گشتم ز خود بيگانه خواهم شد
گهى پيش رقيبان ستمگر گريه خواهم کرد
گهى در راه مرغان خبر پروانه خواهم شد
نگارا، مست بگذشتى به کوى زاهدان روزى
برون شد صوفى از مسجد که در ميخانه خواهم شد
مگر لعل لبت بوسم، چو مى در شيشه جا آرم
مگر جعد ترت گيرم، چو مو در شانه خواهم شد
چو آتش مى زنى در من، سپند روى تو گردم
چو شمع جان شدي، گرد سرت پروانه خواهم شد
الا، اى باد شب گيرى به گل برگ بناگوشش
مجنبان زلف زنجيرش که من ديوانه خواهم شد
سر اندر آستين و تيغ در دست است خسرو را
گر اکنون بر سر کويت روم، ديوانه خواهم شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید