شماره ٤٢١: مبادا کز شکار آن خيره کش يکسر درون آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مبادا کز شکار آن خيره کش يکسر درون آيد
کز آن رخسار گردآلود شهرى در جنون آيد
مرا کشت آن سواريها، پسينه دم حسرت
برو گه گه مگر لختى غبار از در درون آيد
چه لطف است آنکه بر سر مى کند خاک آب حيوان را
به زير پاش غلطان و دوان و سرنگون آيد
مخند، اى درد ناديده، ز آب چشم مشتاقان
مبادا هيچ کس را کاين بلا از در درون آيد
دو روزى ميهمانم، از درم بيرون مران، جانا
که بز در خانه قصاب نز بهر سکون آيد
ز من پرسى و بس گوئى که خون بهر چه مى گريي؟
نمى دانى که آخر هر کجا برند خون آيد؟
تو خود دانى که نتوان ز يست بى تو، ليک حيرانم
که ترک دوستان مهربان از دوست چون آيد
کدامين سگ بود خسرو که تاب زلف تو آرد
که گر شير اندر آن زنجير بربندي، زبون آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید