شماره ٤١١: شد از عشقت دلم خون و جگر افگار و جان بر باد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شد از عشقت دلم خون و جگر افگار و جان بر باد
کجا يا رب مرا اين چشم خونين بر رخت افتاد
مرا گر بود روزى طاقت و صبري، بشد از دل
اگر مى داشتم دانايى و عقلى برفت از ياد
مجو غير خرابى زين دل ويران من ديگر
که آن معموره کش وقتى تو مى ديدى نماند آباد
کسى تلخى من داند که بيند خنده شيرين
کسى خون خوردنم داند که بيند گريه فرهاد
غمت خواهد دهد بر باد جانم را به رسوايى
بخواهم داد جان بر باد ازين غم، هر چه باداباد
مرا تا کى غم هجر تو پامال جفا دارد
برس فرياد مظلومى که از دست غمت فرياد
شب است و بزم عشرت ساز شد بى وهم با محرم
به مجلس باده گردان گشت و ساقى در شراب افتاد
چو شب سلطان بيدار است، خسرو داد خود بستان
که فردا روز خواهد شد، کسى دادت نخواهد داد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید