شماره ٤١٠: ز من در هجر او هر دم فغان زار مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز من در هجر او هر دم فغان زار مى آيد
خوش آن چشمى که آن هر دم بران رخسار مى آيد
به بازى سوى من آمد، به شوخى دل ز من بستد
بدو گفتم، چه خواهى کرد؟ گفتا، کار مى آيد
چو رفتم بر درش بسيار، دربان گفت کاين مسکين
گرفتار است گويي، کاين طرف بسيار مى آيد
گر از ناديدنش روزى بميرم، نيست دشوارى
ولى رويش نخواهم ديد، آن دشوار مى آيد
نشستى در دل و گويى که دل در من نهان کردى
نمى دانى که آخر بر دلم اين بار مى آيد
سحرگاهان شنيد افغان من همسايه، گفت اين سو
که خواهد بود يارب، کاين فغان زار مى آيد
کجايي، اى که طعن بيدلان کردى کنون دل را
نگهدار، ار تواني، کاينک آن عيار مى آيد
رقيبا، يک عنايت کن، خراميدن مده او را
که بر من هر چه مى آيد ازان رفتار مى آيد
صفاى ساعدش ديدي، کف دستش نگر اکنون
که گل چيده ست و بر کف کرده از گلزار مى آيد
مرا مى گفت دى هر کس چو رفتم از درت بيخود
که اين صوفى مگر از خانه خمار مى آيد؟
مگو بارى که در بندم تو بيزارى شدى خسرو
کسى آسان ز جان خويشتن بيزار مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید