شماره ٣٣٦: رخ تو رشته زلف از براى آن آويخت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
رخ تو رشته زلف از براى آن آويخت
که آفتاب بدان رشته مى توان آويخت
روان شدى و مرا از ميان همچون موى
به آشکار ببستى و در نهان آويخت
چه کرد پيش رخت گل که گل فروش او را
به دست خود به گلو بسته ريسمان آويخت
دلم چو رشته قنديل از آتش رخ خويش
بسوختى و به محراب ابروان آويخت
بماند تا به قيامت به موى آويزان
کسى که يک سر مويى در آن ميان آويخت
عنان گشاده به دنباله تو آب دو چشم
دو دسته مردمک ديده در عنان آويخت
دلم ز ديده برون شد، بماند در مژگان
گزير کرد ز باران به ناودان آويخت
ز چشم و ابروى او گوشه گير شو، خسرو
ز ترک مست حذر به چو در کمان آويخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید