شماره ٣٣٠: چه داغهاست که بر سينه فگارم نسيت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه داغهاست که بر سينه فگارم نسيت
چه دردهاست که بر جان بى قرارم نيست
دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسيد
چه سود دارد بخشش، چو بخت يارم نيست
به خاک کوى بسازم، چو خاک يار نيم
بر آستانه بميرم چو پيش بارم نيست
خوشم به دولت خوارى و ملک تنهايى
که التفات کسى را به روزگارم نيست
مرا مپرس که در دم نهان نخواهد ماند
که اعتماد برين چشم اشکبارم نيست
نفس به آخرم آمد، ازان دهى سخني!
که بهر کوى عدم هيچ يادگارم نيست
ملامتش رسد از خونم، اين همى کشدم
وگرنه بيم ز شمشير آبدارم نيست
ز بس که در دل خسرو سواريش ننشست
به عمر يک نفسى بر پى غبارم نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید