شماره ٢٩٨: لشکر کشيد عشق و دلم ترک جان گرفت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
لشکر کشيد عشق و دلم ترک جان گرفت
صبر گريز پاى سر اندر جهان گرفت
گفتى که ترک من کن و آزاد شو ز غم
آسان به ترک همچو تويى چون توان گرفت
اى آشنا که گريه کنان پند مى دهى
آب از برون مريز که آتش به جان گرفت
نظاره هم نکرد گه سوختن مرا
آن کس که آتشم زد و از من کران گرفت
در طوق بندگيش رود دل به عاقبت
هر فاخته که خدمت سرو روان گرفت
اکنون که تازيانه هجران کشيد دل
جان رميده را که تواند عنان گرفت؟
خسرو کز اوست تشنه شمشير آبدار
ز آتش چه غم که دشمنش اندر زبان گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید