شماره ٢٧٤: هر که نگه در تو کرد بيش به بستان نرفت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر که نگه در تو کرد بيش به بستان نرفت
و آرزوى روى تو از گل و ريحان نرفت
تا تو نمودى جمال، نقش همه نيکوان
رفت برون از دلم، نقش تو از جان نرفت
خصم بسى طعنه زد، دوست بسى پند داد
چشم به سوى تو بود، گوش بديشان نرفت
سيل ملامت رسيد، کوه غم از جا ببرد
صبح قيامت دميد، وين شب هجران نرفت
وه که چو نرگس چرا کور نباشد مدام
ديده که بالاى آن سرو خرامان نرفت
مستى و بدناميم عيب نگيرم، از آنک
عاشق بيچاره را کار به سامان نرفت
گر همه جام بلاست نوش کن و صبر گوى
اين که ز کامت هنوز تلخى هجران نرفت
عشق به ما ناکسان رحم نياورد، از آنک
کن مکن پادشاه بر ده ويران نرفت
گام زده بر حرير کى سپرد اين ره، آنک
ديده قدم ساخته بر سر پيکان نرفت
يار که بگشاد شست بر دل مجروح من
تير برون رفت، ليک چاشنى از جان نرفت
رفتن خسرو خطاست بر سر کوى بتان
مورچه بهر حيات بر ره سلطان نرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید