عاشقان را درد بى مرهم خوش است
بيدلان را ديده پر نم خوش است
گر سخن در گوش جانان مى رسد
گفت و گوى هر که در عالم خوش است
گر بتان از درد عشاق آگهند
هر کجا درديست بى مرهم خوش است
هر کسى کو غم خورد ناخوش بود
من غم خوبان خورم کاين غم خوش است
جان من آزار دل چندين مجو
خود درين ايام دلها کم خوش است
زلف را بهر خدا شانه مزن
همچنان آشفته و درهم خوش است
ديدنت خوب است، گر خود ساعتى ست
پادشاهي، گر همه يکدم، خوش است
وصل تو خوش بود وقتي، وين زمان
ناخوشى هاى فراقت هم خوش است
خسروا، با بيدلى خو کن که دل
هم دران گيسوى خم در خم خوش است