شماره ٢٠٧: تا خيال روى او را ديده در تب ديده است

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا خيال روى او را ديده در تب ديده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتيده است
تا چرا با شمع رويش آتش تب يار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسى پيچيده است
بر لبش هر داغ جانسوزى که بس تبخاله شد
زان جراحت بر دل و جان من شوريده است
دوش بر بالين يارم شمع از غم پيش من
تا سحر بيچاره بر جان همچو من لرزيده است
چون به نوک غمزه آن بت از لب من خون گشاد
در تن من هم ز غيرت خون من شوريده است
چون ندارد طاقتى کز آب خيزد دمى
نرگس بيمار يارم درد سر چون ديده است
دوش چون آمد خيال سرو قدش پيش من
تا سحر خسرو به جايش گرد سر گرديده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید