شماره ١٤٧: دل مسکين من در بند مانده ست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل مسکين من در بند مانده ست
اسير يار شکر خند مانده ست
نماند اندر دل من درد را جاى
مده پندم نه جاى پند مانده ست
نصيحت گوى من، لختى دعا گوى
که يک بيچاره اى در بند مانده ست
به جان پيوند کردم عاشقى را
کنون جان رفت و آن پيوند مانده ست
من امشب بارى از دورى بمردم
هنوز، اى پاسبان، شب چند مانده ست
رهاوى ساز کن، اى مطرب صبح
که مطرب هم به زير افگند مانده ست
بتا، از در مران بيچاره اى را
که در کوى تو حاجتمند مانده ست
به مى سوگند خوردم جرعه اى بخش
که ما را در گلو سوگند مانده ست
ز غم گفتى که خسرو زنده چون ماند
دروغى گفته و خرسند مانده ست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید