شماره ١٤٠: دلى کش صبر نبود آن من نيست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کش صبر نبود آن من نيست
کسى کو دل دهد جانان من نيست
کبابم ساخت، اين خونابه زان ست
گنه بر ديده گريان من نيست
همه مضمون من شهرى فرو خواند
که مهر صبر در فرمان من نيست
تو مى سوز اى دل و مگرى تو، اى چشم
که شعله در خور طوفان من نيست
رخش ديدم به دل گفتم چه گويي؟
که يعنى اين بلا بر جان من نيست
نصيحت از خرد جستم، خرد گفت
که بر ديوانگان فرمان من نيست
شب دوشينه جان سويش چنان رفت
که زان اوست گويى ز آن من نيست
چو تيرم زد، کشيد آلوده خون
به خنده گفت کاين پيکان من نيست
بسوزد خسروا، دلها چه نيکوست
که گوش خلق بر افغان من نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید