شماره ١١٠: روز عيد است به من ده مى نابى چو گلاب

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
روز عيد است به من ده مى نابى چو گلاب
که ازان جام شود تازه ام اين جان خراب
جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون
به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب
روزه دارى که گشادى ز لبش نکهت مشک
اين زمان در دهنش نيست مگر بوى شراب
آنکه خيزان و فتان بود به مسجد زين پيش
هست در ميکده خيزان و فتان مست و خراب
دف که او گرد نمى گشت به دور مجلس
مى رود دور کنان جانب مجلس بشتاب
مى حلال است کنون خاصه که از دست حريف
در قدح مى چکد آب نمک آلود کباب
ساقيا، نوش چنان کن که صدا باز دهد
بر سر شارع مى گنبد سيمين حباب
هر که را بوى گل و مى به دماغ است او را
آن دماغيست که ديگر نکند بوى گلاب
بنده خسرو به دعاى تو که آن حبل متين
دست همت زد و پيچيد طناب اطناب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید