شماره ١٠٩: باز برقع بر رخ چون ماه بربستى نقاب

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باز برقع بر رخ چون ماه بربستى نقاب
گوييا در زير ابرى رفت ناگه آفتاب
همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو
شد شکر بر آتش عشقت مرا، اى جان، کباب
حسرتم زين قصه مى آيد که من لب تشنه ام
بى محابا از چه مى بوسد کف پايت رکاب؟
ترک من تا بهر رفتن بسته اى آخر ميان
در کنارم سيل ديده خون همى راند چو آب
يک خدنگ از ترکشت برکش ز بهر جان من
ناوک از مژگان چه حاجت بهر قتلم بى حساب
همچو غنچه ته به ته خون شد دل من، اى طبيب
شربتى فرما ازان لب، گر همى جويى صواب
اى جدا افتاده، از ما، ما به تو پيوسته ايم
تا به تو پيوسته خسرو کرده از غير اجتناب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید