اى خط خوش از مشک تر انگيخته مه را
بر دفتر طاعت رقمى رانده گنه را
افگند دل ما همه در چاه زنخدان
وانگاه بپوشيد به سبزه سر چه را
هر چند که زلف تو سپاهيست جهانگير
هر روز پريشان نتوان کرد سپه را
پيراهن يک شهر ز دست تو قبا شد
يک بار چنين کج منه، اى شوخ، کله را
خسرو نگرفت از تب عشق تو قرارى
چه جاى قرارست در آتشکده که را