شماره ٨٧: نازکيى که ديده ام آن رخ همچو لاله را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نازکيى که ديده ام آن رخ همچو لاله را
سوزم و بر نياورم پيش وى آه و ناله را
تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک
ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را
عقل نماند در سري، صبر نماند در دلى
برگل و لاله کس چنين کژ ننهد کلاله را
سوخته رخت اگر سوى چمن گذر کند
در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را
بوسه اگر همى دهي، بر لب خود حواله کن
رشوت تست جان من از پى اين حواله را
من به نظاره اى خوشم، وصل چه حد من بود
حوصله مگس مدان کو بخورد نواله را
دل خط و وام دادمت، هوش و خرد سپردمت
جانست هنوز دادني، پاره مکن قباله را
تو ز پياله مى خورى من همه خون که دمبدم
حق لبم همى دهى از لب خود پياله را
دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد
ناله خسروش چنان کاتش تيز ژاله را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید