شماره ٧٤: ديوانه مى کنى دل و جان خراب را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ديوانه مى کنى دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسله مشک ناب را
بى جرم اگر چه ريختن خون بود و بال
تو خون من بريز ز بهر ثواب را
بوى وصال در خور اين روزگار نيست
ضايع مکن به دلق گدايان گلاب را
اى عشق، شغل تو چو به من ناکسى رسيد
آخر کسى نماند چهان خراب را
از چاشنى درد جدايى چه آگهند
يک شب کسان که تلخ نکردند خواب را
طوفان فشان به ديده و قحط وفا به دهر
تقويم حکم کى کند اين فتح باب را
تا گفتمش بکش، ز مژه تيغ رانده بود
ما بنده ايم غمزه حاضر جواب را
گر خاطرش به کشتن بيچارگان خوش است
يارب که يار ناوک او کن صواب را
آفت جمال شاهد و ساقى ست بيهده
بدنام کرده اند به مستى شراب را
خونابه مى چکاندم از گريه سوز دل
خوش گريه ايست بر سر آتش کباب را
خسرو ز سوز گريه نيارد نگاهداشت
آرى سفال گرم به جوش آرد آب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید