شماره ٦٥: برو، اى باد و پيش ديگران ده جلو بستان را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
برو، اى باد و پيش ديگران ده جلو بستان را
مرا بگذار تا مى بينم آن سور خرامان را
گرفتار خيالات لبش گشتم همين باشد
اثر هر گه مگس در خواب ببيند شکرستان را
به اين مقدار هم رنجى بر آن خاطر نمى خواهم
که از خونم پشيمانى بود آن ناپشيمان را
سيه کردى سر خط تا نخوانم ناه حسنت
مرا بگذار تا بارى ببوسم مهر عنوان را
مپرس اى دل که چون مى باشد آخر جان غمناکت
که من ديريست کز يادش فرامش کرده ام جان را
زنندم سنگ چون بهرت تو هم بفرست يک سنگى
که ميرم هم در آن ذوق و به جان بوسه دهم آن را
ورت بدنامى است از من، به يک غمزه بکش زارم
چرا بر خويش مشکل مى کنى اين کار آسان را
چو خواهى کشتن،اى جان،زينهار يک سخن بشنو
يک امروزى شفيع من کن آن لبهاى خندان را
بدو گفتم که چون کشتى مراتر کن زبان بارى
بگفت افتاد چون صيدم چه حاجت تيرباران را
نباشد دولتى زلف درازت را ازان بهتر
که روبد آستان قصر سلطان ابن سلطان را
خليفه قطب دنيا آن مبارک شاه دين پرور
که او قطب يگانه ست، ار بود دو قطب دوران را
هنوز ايمان و دين بسيار غارت کردنى دارى
مسلمانى بياموز آن دو چشم نامسلمان را
پريشانى که من دارم ز زلفت هم مرا بادا
چگونه گويد اين خسرو که آن زلف پريشان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید