شماره ٦٠: آورده ام شفيع دل زار خويش را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آورده ام شفيع دل زار خويش را
پندى بده دو نرگس خونخوار خويش را
اى دوستى که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمى دهى دل افگار خويش را
مردم که نازکى و گرانبار مى شوى
جانم که بر تو مى فگند بار خويش را
از رشک چشم خويش نبينم رخ تو من
تو هم مبين در آينه رخسار خويش را
آزاد بنده اى که به پايت فتاد و مرد
و آزاد کرد جان گرفتار خويش را
بنماى قد خويش که از بهر ديدنت
سر بر کنيم بخت نگونسار خويش را
سرها بسى زدى سر من هم زن از طفيل
از سر رواج ده روش کار خويش را
دشنامى از زبان توام مى کند هوس
تعظيم کن به اين قدرى يار خويش را
چون خسرو از دو ديده خورد خون، سزد، اگر
سازد نمک دو چشم جگر خوار خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید