شماره ٤١: جان بر لب است عاشق بخت آزماى را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جان بر لب است عاشق بخت آزماى را
دستورييى به خنده لب جانفزاى را
خون مرا بريز و زخونابه وا رهان
خيريست، اين بکن ز براى خداى را
گفتى به مهر و مه نگر و ترک من بگوى
اين رو که داد مهر و مه خودنماى را؟
زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ مى نگرد اين گداى را
واگشتي، اى صبا، چو بر آن کوى بگذرى
آسيب بر چه مى زنى آن بوسه جاى را
مطرب، بزن رهى و مبين زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و ناى را
نازک مگوى ساعد خوبان که خرد کرد
چندين هزار بازوى زورآزماى را
اى دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نيست
چه جاى پند خسرو شوريده راى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید