شماره ١٤: بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را
صانع خدايى کاين کمان داد آن شکار انداز را
او مى رود جولان کنان وز بهر ديدن هر زمان
جانها همى آيد برون، صد عاشق جانباز را
تا کى ز چشم نيکوان بر جان و دل ناوک خورم
اى کاش تيرى آمدى اين ديده هاى باز را
خلقى به بند کشتنم وين ديده در غمازيم
من بين که بهر خون خود دل مى دهم غماز را
عاشق که مى سوزد دلش از طعنه با کش کى بود
شمعى که آتش مى خورد آتش شمارد گاز را
دل بانگ دزديها کند کش بشنوى فرياد من
از ناله هم غيرت برم، دزدم به دل آواز را
تا پاک جان از حد گذشت، افتادگان را بر درت
بر نيم بسمل کشتگان، دستوريى ده باز را
سوى تو، اى طاوس جان، دل مى پراند اين گدا
ز انسان که سوى کبک و بط شاه جهان شهباز را
اعظم خليفه قطب دين آنکو هماى همتش
بالاتر از هفتم فلک دارد محل پرواز را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید