شماره ٣: مرا در ديست اندر دل که درمان نيستش يارا

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مرا در ديست اندر دل که درمان نيستش يارا
من و دردت، چو تو درمان نمى خواهى دل ما را
منم امروز، و صحرايى و آب ناخوش از ديده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادى وحش صحرا را
شبت خوش باد و خواب مستيت سلطان و من هم خوش
شبى گر چه نيارى ياد بيداران شبها را
ز عشق ار عاشقى ميرد، گنه بر عشق ننهد کس
که بهر غرقه کردن عيب نتوان کرد دريا را
بميرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت
کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را
به نوميدى به سر شد روزگار من که يک روزى
عنان گيرى نکرد اميد، هم عمر روان ما را
مزن لاف صبورى خسروا در عشق کاين صرصر
به رقص آرد چو نفخ صور، کوه پاى بر جا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید